مهر اوّل و پنجم

خاطرات

امروزرفیم خونه مامان جون .عموحبیب هم اومده بودخونه نی نی هاش راهم آورده بود.باباجونم هم حال خوبی نداشت نتونستم به اطاقش برم دایی حسن  دایی حسینم راهم دیدم  .عموعلی وعمه هم به خونه عموحبیب اومده بودند 24شهریور باعموعلی وباباومامان بزرگ برای جابه جاکردن اثاث منزل عموحبیب به بهارستان رفتیم وشب به خونه ی بابابزرگ برگشتیم 30شهریورعموحبیب دیشب اومدخونه مامان بزرگ صبح امروزهم باهم رفتیم حساب نرده هایش راباعموعلی کردیم  31شهریور رفتیم بامهدی چندتامدرسه اوراثبت نام کنیم ولی جانداشتند مجبورشدیم اونابه شهرقبلی مان پیش عیوض سعید ببریم وثبت نام کنیم  1مهر.امروزدایی امیر گفت پرونده ی مهدی رابگیریم ودررشته ی کارودان...
15 شهريور 1395
1